روزی قرار بر اعدام قاتلی شد . وقتی قاتل به پای چوبه دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان روانشناس سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارین. آنها از دار زدن مرد منصرف شدند و گوش به سخنان روانشناس سپردند. روانشناس رو به حضار گفت :مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود ؟ همه جواب دادند بله. روانشناس ادامه داد: پس بگذارید من به روش خودم این مرد را بکشم . همه قبول کردند. سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت :