داستان_ هدف
کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد.
می گوید: آسمان را می بینم. ابرها را. درختان را. شاخه های درختان و هدف را. کمانگیر پیر می گوید: کمانت را بگذار زمین تو آماده نیستی.
جنگجوی دومی پا پیش می گذارد .کمانگیر پیر می گوید: آنچه را می بینی شرح بده.
جنگجو می گوید: فقط هدف را می بینم.
پیرمرد فرمان می دهد: پس تیرت را بینداز. تیر بر نشان می نشیند.
پیرمرد می گوید: عالی بود. موقعی که تنها هدف را می بینید نشانه گیریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد.
نتیجه داستان:
بر اهداف خود متمرکز شوید. به جزء هدف خود به هیچ چیز دیگر فکر نکنید تا به آن دست یابید.
- ۹۵/۰۴/۳۱
وبلاگ بسیار خوبی داری.
انشاالله همیشه موفق و پیروز باشی