#حکایت
دخترکى به میز کار پدرش نزدیک مىشود و کنار آن مىایستد.
پدر که به سختى گرم کار و زیر و رو کردن انبوهى کاغذ و نوشتن چیزهایى در تقویم خود بود، اصلا متوجه حضور دخترش نمىشود
تا اینکه دخترک مىگوید: «پدر، چه مىکنى؟»
#حکایت
دخترکى به میز کار پدرش نزدیک مىشود و کنار آن مىایستد.
پدر که به سختى گرم کار و زیر و رو کردن انبوهى کاغذ و نوشتن چیزهایى در تقویم خود بود، اصلا متوجه حضور دخترش نمىشود
تا اینکه دخترک مىگوید: «پدر، چه مىکنى؟»
شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری میشود. عادت نجار این بود که موقع رفتن، بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب هم اره روی میز بود. همین طور که مار گشتی میزد بدنش به اره گیر میکند و کمی زخمی میشود. مار خیلی ناراحت میشود و برای دفاع از خود
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و ...
با خودش گفت: حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن ...!
مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید.
روزی مرد شروری به میدان شهر رفت و با صدای بلند داد زد من خیلی از شیطان بدتر هستم. شیطان باید خدمتکار من باشد. کارهای او در مقابل کارهای من هیچ است در همین لحظه شیطان به شکل یک پیر مرد در آنجا ظاهر شد و از آن مرد پرسید تو چگونه از من بدتر شده ای؟
روز یک مرد جوان نزد حکیمی رفت و به او گفت:
- آقای دکتر من خسته شدم. من نمی تونم از پس مشکلاتم بر بیام. لطفاً به من کمک کنید.
دکتر جواب داد:
- باشه فقط یکم صبر کن من یک سخنرانی دارم بعد از سخنرانی به تو جایی رو نشون می دم که هیچ کس اونجا مشکلی نداره.
مرد جوان خوشحال می شه و می گه:
- باشه من منتظرم. هر طور شده به هر قیمتی من به اونجا میرم.
بعد از سخنرانی دکتر اون مرد رو به اون مکان برد. میتونید حدس بزنید اونجا کجا بود؟
قبور مطهر ائمه بقیع چگونه تخریب شد؟
تا پیش از تخریب و ویرانی قبور مطهر بقیع توسط وهابیت متعصب که براساس معتقدات خود، به تخریب بسیاری از آثار تاریخی پرداختند، بر روی قبور پیشوایان و سایر بزرگان اسلام که در مدینه مدفون بودند گنبدها و بناهایی قرار داشت.
روزی استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنکهای یکدیگر را بترکانید. هر کس بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است.
مسابقه شروع و بعداز یک دقیقه من و چهار نفر دیگه
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ .
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،
که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد !
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ
رهبر انقلاب: یک ماه روزه گرفتید و باتوجه نماز خواندید و دعا کردید. این را حفظ کنید. نماز و روزه باتوجه، ما را به سمت اهداف اسلام پیش میبرد. اگر میبینید درجوامعی مسلمانان به اهداف اسلام نزدیک نشده اند، یکی از عیوبشان این است که به روح عبادت توجه نداشتند. ۱۳۶۹/۲/۶